یکی یه دونه باباش، محمدمهدی عزیزمونیکی یه دونه باباش، محمدمهدی عزیزمون، تا این لحظه: 19 سال و 11 ماه و 10 روز سن داره

یکی یه دونس پسر خونس

حرف دل ...

                            آیا دروغ ارزش رنجوندن بهترین دوستایی رو که داریم ، رو داره؟؟؟؟؟! خیلی اوقات وقتی روبروی آئینه وایمیسم و زل می زنم به خودم و میگم با اطرافیانی که باهاشون در ارتباطی چقدر صادقی و چقد اونا رو از ته دل دوست داری؟ شاید بعضی وقتا خیلی زود ذهنمو    منحرف می کنم به چیزای دیگه که جواب وجدانمو ندم اما بیشتر وقتا نمی تونم و به خودم میگم با    خودت صادق باش و از زیر نگاه وجدانت فرار نکن! نمی خوام بگم تاحالا دروغ نگفتم و همیشه صادق بودم توی زندگی...... ...
20 مهر 1391

قند عسلمون رفت کلاس سوم

امروز صبح ساعت ٧ ، محمدمهدی از خواب بیدار شد و بعد از مسواک و خوردن صبحانه رأس ساعت ٣٠/٧همراه بابایی راهی مدرسه شد اینم چند تا عکس از لحظه خروج از منزل        خدا پشت و پناهت باشه عزیزممممم ...
13 مهر 1391

این روزای قند عسل

سلااااااام این روزا، محمدمهدی ، همین که از مدرسه بر می گرده بعد از شستن دست و صورتش یک راست میاد سر سفره و ناهارش رو می خوره  و بعد به اسرار خودش شروع به انجام تکالیفش میکنه خدا خیر بده معلمشونو که حسابی بهشون تکلیف میده  بعدش کمی استراحت میکنه و کمی برنامه فرداش رو مرو می کنه و بعد هم میشنه پای کارتون و بازی و .... اینم از این روزای قند عسلمون قند عسلم ...
8 مهر 1391

شمارش معکوس تا آغاز سال تحصیلی جدید

امروز صبح وقتی از پنجره دختر بچه ها و پسر بچه های کلاس اولی رو میدیدم   که با یه شاحه گل ، دست در دست پدر و مادرشون می رفتن مدرسه   ، یاد روز اولی افتادم که محمدمهدی رو برای کلاس اول آماده کردیم و رفت به دبستان                         واقعا چه زود میگذره .....اون روز همه یه جوری استرس داشتیم                                      ...
29 شهريور 1391